پانیذپانیذ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

نی نی نازنازی

کادو های پانیذ و گردش با دینا

یک  ا ز اتفاقات جا مانده از قبل که ساری بودیم رفتن پارک با دینا جونه.... دختر دایی و دختر عمه شیطون...این سری خیلی با هم رفیق شده بودین...تو پارک همه فکر میکردن شما دوقلویین بعد اومدنمون از شمال یه چند روز اول شما رو باید زیادبیرون ببریم تا به خلوت بودن اینجا عادت کنی...یه شب که رفته بودیم پارک پرواز...از بازار چه ت پارک دوت النگو بدل و یه اسباب بازیه کوچولو به انتخاب خودت خریدی...دیگه بزرگ شدی و اسباب بازی هات رو خودت انتخاب میکنی... البته دو تا النگو بود که یکی رو متاسفانه شکوندی...نا گفته نماند که بعد چند روز اون عروسک رو هم نابود کردی... میخواستی ببینی از کجاش نور میاد وقتی تکون میدی...دختر کنجکاو م...
26 مرداد 1393

عید فطر 93و ماهگرد عشقم

سلام به همه بعد مدت تقریبا یک ماه...دخترم بخشید که تو این مدت بخاطر مشغله های زندگی دیر اومدم به وبلاگت سر بزنم...ماه رمضون امسال بر خلاف همه سال ما تنها نبودیم.... مهمون های عزیزی داشتیم...عمه عالیه..عارفه دخرعمه...عرفان که به قول تو آفان یه چند روزی پیش ما بودن بعدش هم عشق تو خاله مائده اومد پیشت...کلی بهت خوش گذشت... راستی تو به عارفه میگفتی عمه..به عمه عالیه میگفتی عالیه...اونا کلی بهت محبت میکردن هر چی میخواست میدادن...هر کار دوست داشتی میکردی...خلاصه خوش به حالت بود...هر روز با عرفان میرفتی بیرون یه دوری میزدی و بستنی میخریدی میومدی... اینجا بابایی و عرفان داشتن بازی میکردن که تو از فرصت استفاده کردی و دسته پلی ا...
23 مرداد 1393
1